کد خبر: ۵۹۱۵
۲۹ آذر ۱۴۰۲ - ۱۶:۳۰

از زمستان سرد «جیگی‌جیگی» تا گرمی شب چله

۶۶ سال است که محمد‌علی توانایی، ثامنی است. همین است که از گوشه‌گوشه محلات این قسمت شهر، گفتنی‌های زیادی دارد.

شهر تغییر کرده است. دیگر خبری از دیوار‌های خشت و گلی با صفای مردمی که در پسِ آن زندگی می‌گذراندند، نیست؛ حالا در بیشتر خیابان‌ها و محله‌های منطقه ثامن، ساختمانی چند طبقه قد کشیده که روزگاری به جایش آجر‌های گرمابه، آب‌انبار، کاروان‌سرا یا خانه‌ای با حوضِ کاشی‌کاری و اُرسی‌های دو لَت چیده‌شده بود.

امروز اگرچه تعداد انگشت‌شماری از آن بنا‌های قدیمی در کوچه‌پس‌کوچه‌های محلات ما به‌جای مانده است، اما خاطرات آن در ذهن خیلی از اهالی قدیم این شهر هنوز زنده است و نفس می‌کشد. از کسانی که به‌خوبی خاطرات آن روز‌ها را در ذهن دارد، محمدعلی توانایی‌خبازان است. کسی که شصت‌دهه در این محله زندگی کرده و آرامش امروزش ساعتی نشستن زیر درخت توت خانه پدری با  هم‌سن‌و‌سال‌ها و خوردن یک استکان چای داغ است.


هر روز تا دیوار بهره می‌رفتیم و آب می‌آوردیم

۶۶ سال است که محمد‌علی توانایی، ثامنی است. همین است که از گوشه‌گوشه محلات این قسمت شهر، گفتنی‌های زیادی دارد تا سر زبان بچرخاند و شکوه مشهد قدیم را برای امروز‌ی‌ها بازگو کند.
گفتنی‌هایی که حالا در ذهن قدیمی‌ها تنها خاطره‌ای دور از آن باقی مانده است:
«پدرم در محله دریا‌دل خبازی داشت، اما خانه‌مان در کوچه هشت‌متری نوغان بود. من کودکی‌ام را در پیچ‌وخم‌های خشت‌و‌گلیِ مشهدِ قدیم، قد کشیده‌ام و از روزگار رونقِ آن خاطره‌ها دارم.

آن دوران خبری از امکاناتی مانند آب و برق و گاز نبود. حتی نانوایی پدرم، آب لوله‌کشی نداشت. برای همین ناچار بودیم هر روز چند نوبت، چوب بلندی را که دو طرفش سطلی با زنجیر به آن وصل بود، روی شانه بگذاریم و تا آب‌انبار کوچه بحره برویم و برگردیم».
فرح گفت: در ازای این نان‌ها چیزی نمی‌خواهید؟

این مشکل تا سال‌ها ادامه داشت و از آنجایی‌که مردم دل خوشی از حکومت وقت نداشتند و نمی‌خواستند از آن‌ها چیزی طلب کنند، با اینکه گاهی در بازدید شهبانو از مناطق محروم، حرفِ نبودِ آب لوله‌کشی پیش کشیده می‌شد، اما کسی سر مطالبه را باز نمی‌کرد و مشکلاتمان سر‌به‌مُهر باقی می‌ماند.

مثلا یک‌بار خاطرم هست فرح برای بازدید از خانه جذامیان به مشهد آمده بود، راننده‌اش مقابل نانوایی پدرم، ترمز زد و نان خواست. پدرم هم چند قرص نان دستش داد.

وقت رفتن فرح رو کرد به پدرم و گفت: در ازای این نان‌ها چیزی نمی‌خواهید؟ هرچه با گوشه چشم به پدرم اشاره کردم که بگو آب لوله‌کشی نداریم، پدرم سکوت کرد، لب گزید و چیزی نگفت.


خندقِ دور شهر

من حتی خندقی که دور شهر کشیده شده بود و بقایایش در اطراف دیوار بحره را به خاطر دارم؛ گودال عمیقی بود که گویی انتها نداشت. این خندق را در گذشته برای محافظت از شهر، دور آن کنده بودند.

اما در دوران کودکی من دیگر کاربرد گذشته را نداشت و تبدیل به زباله‌دانی بزرگ شده بود و منشاء خیلی از بیماری‌های مُسری. خاطرم هست که بعد‌ها شهرداری برای جلوگیری از دپوی زباله و پیشگیری از ابتلای اهالی به بیماری‌های مختلف، روی آن خندق را با خاک پر کرد.


نوغان کجا بود؟

محله نوغان یک خیابان بلند بود با چند کوچه فرعی که تا چهار سوی این محله امتداد داشت. کوچه‌های سمت چپِ محله از سمت فلکه طبرسی به‌ترتیب کوچه مسجد محراب‌خان، تپل المحله، کوچه مسجدالرضا (ع)، کوچه حمام باغ، کوچه حمام گلشن، پله و حاج‌تقی نام داشتند. سمت راست خیابان هم کوچه‌ها به چهل‌خانه، امین، هشت‌متری و بحره شهرت داشتند.


مسجدی که می‌گفتند امام‌رضا (ع) در آن نماز خواند

راسته نوغان چند مسجد بود که الان فقط مسجد‌الرضا (ع) و  مسجد محراب‌خان باقی مانده است. مهم‌ترین مسجد محل که اهالی از گذشته‌های دور تا به الان ارادت زیادی به آن دارند، مسجدالرضا (ع) است.

طبق شنیده‌ها از گذشتگان و روایات متعدد، حضرت رضا (ع) در این مسجد نماز خوانده است و سنگی منصوب به ایشان تا همین چند سال قبل بر دیوار مسجد نصب بود.

من بچه که بودم به این مسجد قدیمی می‌رفتم. کف آن با حصیر‌های چوبی پوشانده شده بود و سقفش چوبی و دیوارهایش گلی بود.  این مسجد زمان پهلوی بازسازی و بالکنی به آن افزوده شد. خاطرم هست روز اول محرم بود و از حاج‌آقا نوغانی که از دانشمندان و شخصیت‌های روشنفکر آن زمان بودند، برای افتتاح مسجد دعوت شده بود.

آن روز جای سوزن انداختن در مسجد نبود. مسجد خردو، یکی دیگر از مساجدی بود که بالای آب‌انبار نوغان بود. یک مسجد دیگر هم نزدیک دروازه نوغان بود که از این دو مسجد الان دیگر اثری باقی نمانده است.

 

باز کردن پیله ابریشم در «گُوشُله»

قدیم در محله نوغان چند کاروان‌سرا وجود داشت که «پنابادی»، «بلغوری» و «گلشن» از معروف‌ترین آن‌ها بودند؛ دو طبقه‌هایی که طبقه بالایشان به زوار و قسمت پایین به احشام و مال اختصاص داشت.

«گُوشُله»، بزرگ‌ترین و مهم‌ترین کاروان‌سرای محله نوغان و محل باز کردن پیله‌های کرم ابریشم بود. خاطرم هست وسط محوطه کاروان‌سرا، دیگ‌های بزرگی قرار داشت که کنده‌های چوبِ گداخته، آب داخل آن را همیشه جوش نگه می‌داشت.

پیله‌ها را که کرمِ داخلِ آن هنوز زنده بود، توی این دیگ‌ها می‌ریختند. پیله‌ها که رشته‌رشته می‌شد آن را به چرخی که کنار این دیگ‌ها قرار داشت، می‌بستند و جمع می‌کردند.

وجود هزاران کرم در آب جوشیده، بوی بسیار بدی داشت که سرتاسر محله را می‌گرفت؛ اسم کاروان‌سرا هم برگرفته از همین بو دِماغ‌آزار بود.

علاوه‌بر باز کردن پیله، کاروان‌های شتر بسیاری که از سمت کلاتِ نادر می‌آمدند، در این مکان اتراق می‌کردند. گُذرِ این کاروان‌ها که طولشان گاهی به یک کیلومتر می‌رسید و اغلب بار گردو، گندم و جو به شهر می‌آوردند، برای مردم نوغان خیلی تماشایی بود؛ آن‌چنان که زوار و مجاور، هنگام ورودشان صف می‌کشیدند.

 

جیگی‌جیگی؛ مطربِ امام‌رضا (ع)

یکی از شخصیت‌هایی که چند دهه پیش در محله نوغان زندگی می‌کرد، «جیگی‌جیگی ننه‌خانم بود» که ماجرای جابه‌جایی جنازه‌اش با یکی از بزرگان شهر و دفن شدنش در حرم مطهر هنوز نقل محافل بسیاری است.

البته کسی از اسم‌ورسم واقعی‌اش چیزی نمی‌دانست و این نام به‌واسطه شعری که می‌خواند، رویش مانده بود. او را زیاد دیده بودم؛ مردِ کامل ۴۵ ساله‌ای با قدِ بلند، اندام استخوانی و سیه‌چرده که همیشه لباسی ژنده به تن داشت.

خیلی هم ساکت و کم حرف بود. مردمِ قدیم برای مراسم عروسی یا جشن تولدِ نورسیده دعوتش می‌کردند تا ضربی به تنبکی که داشت بزند و عروسکی را که جلوی شکم می‌بست، بچرخاند و بخواند: «جیگی‌جیگی ننه‌خانوم/ بیا بشین روی زانوم...». بعد هر کسی به قدر وسعش دو زاری یا پنج زاری‌ای کف دستش می‌گذاشت و او هم بی‌هیچ کلامی می‌رفت.

 

زندگی «جیگی‌جیگی» در آب انبار هشت متری

کسبه بازار نوغان برای اینکه جیگی جیگی ننه خانم بی‌سر پناه نباشد، آب‌انبار خشکی را که آن روز‌ها در کوچه هشت متری نوغان قرار داشت و بلااستفاده مانده بود، از پله سوم تیغه کرده و دری هم برایش تعبیه کرده بودند تا جیگی‌جیگی ننه‌خانم پشت همان در گذران روزگار کند.

البته تا از قلم نیفتاده بگویم که بالای آب‌انبار مسجد کوچکی هم وجود داشت که او گاهی حکم خادمی آن را ایفا می‌کرد و کار جارو کشیدن و رتق‌و‌فتق این قبیل امور مسجد هم بر عهده‌اش بود.

 

اهل گدایی یا دست‌درازی به چیزی نبود

جیگی‌جیگی دو خصلت داشت که شهره عام و خاص بود. یکی اینکه اگر در گذری می‌ایستاد که چند موسفید‌کرده، بزرگ محله یا روحانی از آن در حال عبور بودند، به‌رسم ادب تنبکش را پشت‌سر پنهان می‌کرد و با شرم رو برمی‌گرداند.

دوم اینکه بسیار مناعت‌طبع داشت و به‌هیچ‌وجه اهل گدایی یا دست‌درازی به چیزی نبود. خاطرم هست گاهی که گرسنه می‌ماند فقط می‌رفت چند دقیقه‌ای جلوی در مغازه‌ای می‌ایستاد. صاحب مغازه خودش متوجه می‌شد که او گرسنه است، برای همین نان و ماستی به دستش می‌داد.

به خبازی پدرم هم زیاد سر می‌زد. ما به‌رسم همان ایام، همیشه بساط آبگوشتمان به‌راه بود. او می‌ایستاد و نگاهمان می‌کرد. پدرم تکه‌نانی گرم با مقداری گوشت کوبیده برمی‌داشت و در انبانش می‌گذاشت. جیگی‌جیگی هم به نشانه تشکر سری تکان می‌داد، لبخندی می‌زد و می‌رفت.


شب‌چله و شاهنامه و ارسلان خوانی دیروز

یکی از خاطرات خوبی که از قدیم در ذهنم مانده، خاطرات شب‌های چله است. پدرم از چند ماه مانده به این شب هندوانه، خربزه پاییزی و انگور دانه‌سرخ می‌خرید و در زیر‌زمین خانه که خنک‌تر بود، به طنابی آونگ می‌کرد.

انگور‌ها را یکی‌یکی در پارچه‌ای می‌گذاشت و سرش را با نخ می‌بست تا از گزند مورچه و زنبور در امان باشد. کرسی بزرگی سرتاسر زمستان وسط اتاق بود که همه دور تا دورش می‌نشستند.

مادرم روی کرسی، مجمع مسی بزرگی که انواع تنقلات و قیسی‌ها در آن ریخته شده بود با چند پیاله کوچک به تعداد میهمانان می‌گذاشت. یک سماور زغالی برنجی هم داشتیم که آن هم توی همان مجمع قُل‌قُل می‌کرد و بخارش خانه را گرم.

شیرین‌ترین قسمت شب‌های چله آن سال‌ها خاطره‌گویی پدرم و بقیه بزرگ‌تر‌ها و حافظ و شاهنامه‌خوانی بود و گاه روایت بخشی از کتاب امیرارسلان نامدار.

این را هم بگویم که یکی از سنت‌های شب چله ملاقه‌زنی بعضی پسر‌های جوان پرشر‌وشور محل بود. چون در این شب بساط انواع تنقلات در اکثر خانه‌ها گسترده بود، آن‌ها چادر‌به‌سر و ملاقه به‌دست به در خانه‌های همسایه‌ها می‌رفتند تا صاحب‌خانه آن را از آجیل و تنقلات یا شیرینی پر کند.




* این گزارش پنجشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۶ در شماره ۲۶۳ شهرآرا محله منطقه ثامن به چاپ رسیده است.

ارسال نظر